|
فقط ميخوام ازيه روز كاري تا عمق شب رو بهتون بگم يكي از روزها: امروز دختري رو ديدم كه براي خالي كردن لذتي گفت 100هزار تومن... ميدوني كجاش درد داشت؟ وقتي گفت ميدونم قيمتم بالاست ولي مادرم مريضه آمپولاش خيلي گرونه... ميخوام فراركنم حرفاش مثل پتكي بود توي سرم... ولي انگارتمومي نداره ديدم كه مامورين انتظامات براي نداشتن پولي پدري رو ميندازن توي خيابون... يعني اگه پول نداري عمل نميشي بايد بميري؟ ديگه ميخوام برم داغون شدم... چندمترجلوتر ازبيمارستان جواني رو ديدم كه آگهي به ديوارميزد... كليه فروشي گروه خوني A+ بهش گفتم سلامتيت بيشترازاون پول مي ارزه گفت اي كاش براي تفريح بود... آهنگ صداش لحن اي كاشش انقدرتوش غم بود كه تمام قلبم گرفت يعني براي چي بود؟ سيگاري روشن ميكنم وبه راهم ادامه ميدم بي هوا دختر بچه اي جلومو ميگيره آقا فال ميخري؟ گفتم خودم فالم تماشام كن... گفت ترو خدا اگه اينارو نفروشم بابام منو ميزنه... تصميم گرفتم برم پارك بشينم هواخيلي سنگين شده بود... كنارپل بچه اي را ديدم كه كاسه اي جلوشه و مشق مدرسشو مينويسه... روي نيمكتي ميشينم توي فكرام غرق شدم كه پسربچه اي ميگه آقا واكس بزنم؟ ديگه خندم ميگيره ميگم من كه كتوني پامه ميگه آقا تميزكنم؟ ميگه آقا وقتي خواهرت گشنشه ديگه نميبيني كه چي پاشه... بي هدف قدم ميزنم و سيگار ميكشم ديگه شب شده...
بي هدف قدم ميزنم و سيگار ميكشم ديگه شب شده... به خيابان .... ميرسم اينجارو ببين همه فاحشه هاي شهر اينجان... ماشين هاي مدل بالايي رو ميبينم كه صف كشيدن... آروم از كنار يكيشون رد ميشدم كه ميگه 300هزار بدم 3 تايي بيايين ل...هم بكنين مشروب هم مهمون من... اون براي به دست آوردن لذتي ويه سكس رويايي واينا براي دردي... كي ميدونه پشت نقاب اينها چي ميگذره؟ ديگه ساعت ازنيمه هاي شب گذشته... چندتا پسرو ميبينم كه به زور دختري رو ميمالونن... از چشاي دختره اشك مياد واونا هر هر ميخندن... نميدونم وقتي نون تقسيم ميكردن چه جور شد سهم اينا فاحشه شد... روزي اين هاهم عاشق بودن و تو بغل كسي جون ميدادند يعني خدا چي شد؟ خدااااااااااااااااابشين باهات حرف دارم... آره ميدونم خيلي امتحانم كردي و من همه رو رد شدم بدون استثنا... ولي حالا نوبت تو شده... بيا جواب بده چرا اون دختر 14 ساله خودكشي كرد؟؟ چرا چرا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ براي چي پدرش براي درآوردن خرج اعتيادش به يه پيرمرد 60 ساله بايد بفروشه... اگه فرار ميكرد عاقبتي جز فاحشگي و فرار به دبي نداشت... اگرهم ميموند بايد زير كنك و سكس وحشيانه اون پيرمردميخوابيد؟ توكه تو همه كتابات دم از عدالت وبرابري ميزني پس بيا ببين اينجا چه خبره... بايد جواب همه سوالاي اين مردم كه تو زندگيشون هزارتا بدبختي دارن بدي... بايد بگي سهم ما سهم اون بچه ها ازاين زندگي چيه؟ ديگه وقت جواب دادنه... تاكي عينك خوش بيني بزنيم بگيم همه چي عاليه ...؟ چشم ببنديم دل خوش كنيم به فرداي بهتر... راستي نگفتي همه سرپناه دارن.... خدابشين باهات حرف دارم... نظرات شما عزیزان: [ چهار شنبه 26 تير 1392
] [ 18:53 ] [ رضاخطر ]
|
|
[ طراحي : 9pars ] [ Weblog Themes By : 9pars ] |