نیمکت عاشقی یادت هست ؟
کنار هم ، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود . . .
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود ،
برگ های رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت . . .
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید ،
اما اکنون پاییز . . .نبودنت را ، جداییمان را به رخ می کشد . . .
بگو ، صدایم کن ، بیا تا دوباره "ما" شویم !
مرحمی بر سوز دلم باش ، نگاه کن ، پاییز به من می خندد . . .
بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم !
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصالمان را به پرستو ها مژده دهند ،
دوباره صدایم کن . . .