|
[ پنج شنبه 29 تير 1391
] [ 10:33 ] [ رضاخطر ] [ چهار شنبه 28 تير 1391
] [ 9:53 ] [ رضاخطر ] [ سه شنبه 27 تير 1391
] [ 10:26 ] [ رضاخطر ] [ سه شنبه 27 تير 1391
] [ 10:12 ] [ رضاخطر ]
. . . من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی ، ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 22:53 ] [ رضاخطر ] شیر نری دلباختهی آهوی ماده شد. شیر نگران معشوق بود و میترسید بوسیله حیوانات دیگر دریده شود. گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت. [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 22:45 ] [ رضاخطر ] [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 22:40 ] [ رضاخطر ] [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 22:5 ] [ رضاخطر ] [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 22:0 ] [ رضاخطر ] فقط دوستي و رفاقت هست كه اتحاد و يك دستي به وجود مياره اونايي كه تنها هستن يا عاشقاي دل شكسته هستن كه ديگه بريدن و ناي بلند كردن سرشونم ندارم ويا اونايي كه آدم نيستن آنتن هستن اگه عاشقي اگه آنتني بيخيال شو و دست از تنها بودن و نامردي بردار كلمه ي رفاقتو واسه خودت تفسير كن جانتوواسه رفيقت بده تا دوستتم به خاطر تو جانشو بده اينطوري هست كه جاني گرفته نميشود و اگه گرفته شود ماله همه گرفته ميشود چون همه يكي هستن فقط در ظاهري متفاوت و باطني پاك و دوست پرور دوست خوبه من هميشه پاي رفاقتت صادق بمون و دربدترين شرايطم دوستتو تنها نذار تنهايي ماله خداست نه ماله آدما با هم يكي باشيد و موفق باشيد. [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 21:22 ] [ رضاخطر ] بگذآر سُوکت قآنون زندگی مَن بآشد… [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 21:20 ] [ رضاخطر ] هیچکس با من نیست !… [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 21:18 ] [ رضاخطر ]
[ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 21:17 ] [ رضاخطر ] زندگي بي عشق مانند درياي بي آب و موج هست عشق هديه ي خداوند به انسان هاست خدا عشقو در وجود تمام موجوداتش قرارداد تا زندگي ادامه داشته باشد و حياط جريان پيدا كند عشق هست كه دل هارو به هم ميرسونه عشق هست كه معجزه ميكنه و اما شكست عشق هست كه ويران ميكنه دل شكستن ممنوع [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 20:51 ] [ رضاخطر ] [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 20:24 ] [ رضاخطر ] [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 20:15 ] [ رضاخطر ] **** مراحل ساخت فنداسیون ساختمان های اسکلت فلزی نکات اجرایی زیر سازی پی : فرض کنید یک پروژه اسکلت فلزی را بخواهیم به اجرا در آوریم ، مراحل اولیه اجرایی شامل ساخت پی مناسب است که در کلیه پروژه ها تقریبا یکسان اجرا می شود، اما قبل از شرح مختصر مراحل ساخت پی ، باید توجه داشت که ابتدا نقشه فنداسیون را روی زمین پیاده کرد و برای پیاده کردن دقیق آن بایستی جزئیات لازم در نقشه مشخص گردیده باشد. از جمله سازه به شکل یک شیکه متشکل از محورهای عمود بر هم تقسیم شده باشد و موقعیت محورهای مزبور نسبت به محورها یا نقاط مشخصی نظیر محور جاده ، بر زمین بر ساختمان مجاور و غیره تعیین شده باشد.( معمولا محورهای یک امتداد با اعداد 3،2،1و... شماره گذاری می شوند و محورهای امتداد دیگر با حروف C-B-A و ... مشخص می گردند. همچنین باید توجه داشت ستونها و فنداسیونهایی را که وضعیت مشابهی از نظر بار وارد شده دارند ، با علامت یکسان نشان می دهند : ستون را با حرف C و فنداسیون را با حرف F نشان میدهند . ترسیم مقاطع و نوشتن رقوم زیر فنداسیون ، رقوم روی فنداسیون ، ارتفاع قسمت های محتلف پی ، مشخصات بتن مگر ، مشخصات بتن ، نوع و قطر کلی که برای بریدن میلگرد ها مورد نیاز است باید در نقشه مشخص باشد. قبل از پیاده کردن نقشه روی زمین اگر زمین ناهموار بود یا دارای گیاهان و درختان باشد ، باید نقاط مرتفع ناترازی که مورد نظر است برداشته شود و محوطه از کلیه گیاهان و ریشه ها پاک گردد.سپس شمال جغرافیایی نقشه را با جهت شمال جغرافیایی محلی که قرار است پروژه در آن اجرا شود منطبق می کنیم ( به این کار توجیه نقشه می گویند) پس از این کار ، یکی از محورها را (محور طولی یا عرضی ) که موقیعت آن روی نقشه مشخص شده است ، بر روی زمین ، حداقل با دو میخ در ابتدا و انتها ، پیاده می کنیم که به این امتداد محور مبنا گفته می شود ؛ حال سایر محورهای طولی و عرضی را از روی محور مبنا مشخص می کنیم ( بوسیله میخ چوبی یا فلزی روی زمین ) که با دوربین تئودولیت و برای کارهای کوچک با ریسمان کار و متر و گونیا و شاغول اجرا می شود. حال اگر بخواهیم محل فنداسیون را خاکبرداری کنیم به ارتفاع خاکبرداری احتیاج داریم که حتی اگر زمین دارای پستی و بلندی جزئی باشد نقطه ای که بصورت مبنا (B.M) باید در محوطه کارگاه مشخص شود ( این نقطه بوسیله بتن و میلگرد در نقطه ای که دور از آسیب باشد ساخته می شود). نکات فنی و اجرایی مربوط به خاکبرداری: داشتن اطلاعات اولیه از زمین و نوع خاک از قبیل : مقاومت فشاری نوع خاک بویژه از نظر ریزشی بودن ، وضعیت آب زیر زمینی ، عمق یخبندان و سایر ویژگیهای فیزیکی خاک که با آزمایش از خاک آن محل مشخص می شود ، بسیار ضروری است. در خاکبرداری پی هنگام اجرا زیر زمین ممکن است جداره ریزش کند یا اینکه زیر پی مجاور خالی شود که با وسایل مختلفی باید شمع بندی و حفاظت جداره صورت گیرد ؛ به طوری که مقاومت کافی در برابر بارهای وارده داشته باشد یکی از راه حلهای جلوگیری از ریزش خاک و پی ساختمان مجاور، اجرای جز به جز است که ابتدا محل فنداسیون ستونها اجرا شود و در مرحله بعدی، پس از حفاری تدریجی ، اجزای دیگر دیوار سازی انجام گیرد. نکات فنی و اجرایی مربوط به خاکریزی و زیر سازی فنداسیون :
چاههای متروکه با شفته مناسب پر می شوند و در صورت برخورد محل با قنات متروکه ، باید از پی مرکب یا پی تخت استفاده کرد یا روی قنات را با دال بتن محافظ پوشاند. از خاکهای نباتی برای خاکریزی نباید استفاده کرد . ضخامت قشرهای خاکریز برای انجام تراکم 15 تا 20 سانتیمتر است . برای انجام تراکم باید مقداری آب به خاک اضافه کنیم و با غلتکهای مناسب آن را متراکم نمایی ، البته خاکریزی و تراکم فقط برای محوطه سازی و کف سازی است و خاکریزی زیر فنداسیون مجاز نمی باشد. در برخی موارد ، برای حفظ زیر بتن مگر ، ناچار به زیر سازی فنداسیون هستیم ، اما ممکن است ضخامت زیر سازی کم باشد ( حدود 30 سانتیمتر ) در این صورت می توان با افزایش ضخامت بتن مگر زیر سازی را انجام داد و در صورت زیاد بودن ارتفاع زیر سازی ، می توان با حفظ اصول فنی لاشه چینی سنگ با ملات ماسه سیمان انجام داد. بتن مگر چیست؟ بتن با عیار کم سیمان زیر فنداسیون که بتن نظافت نیز نامیده می شود معمولا به ضخامت 10 تا 15 سانتیمتر و از هر طرف 10 تا 15 سانتیمتر بزرگتر از خود فنداسیون ریخته میشود. قالب بندی فنداسیون چگونه است؟ قالب بندی باید از تخته سالم بدون گره به ضخامت حداقل 5 . 2 سانتیمتر یا ورقه های فلزی صاف یا از قالب آجری (تیغه 11 سانتیمتری آجری یا 22 با اندود ماسه سیمان برای جلوگیری از خروج شیره بتن ) صورت گیرد. لازم به یادآوری است که پی های عادی می توان با قرار دادن ورقه پلاستیکی ( نایلون) در جداره خاکبرداری از آن به عنوان قالب استفاده کرد. تذکر: در آرماتور بندی فاصله میله گردها تا سطح آزاد بتن در مورد فنداسیون نباید از 4 سانتیمتر کمتر باشد. **** چگونگی اجراء و نصب پیچهای مهاری ( بولت) و صفحه کف ستونی (Baseplate) : ابتدا دلایل استفاده از صفحه کف ستونی و بولت را توضیح می دهم : ستونهای یک ساختمان اسکلت فلزی ، نقش انتقال دهنده بارهای وارد شده را به فنداسیون (به صورت نیروی فشاری ، کششی ، برشی یا لنگر خمشی) به عهده دارند. در این میان ، ستون فلزی با صفحه ای فلزی که از یک سو با ستون و از سوی دیگر با بتن درگیر شده است روی فنداسیون قرار می گیرد. توجه به اینکه ستون فلزی به علت مقاومت بسیار زیاد تنشهای بزرگی را تحمل می کند و بتن قابلیت تحمل این تنشها را ندارد ؛ بنابراین صفحه ستون واسطه ای است که ضمن افزایش سطح تماس ستون با پی ، سبب می گردد توزیع نیروهای ستون در خد قابل تحمل برای بتن باشد. کار اتصال صفحه زیر ستونی با بتن بوسیله میله مهار (بولت Bolt) صورت می گیرد و برای ایجاد اتصال ، انتهای آن را خم می کنیم و مقدار طول بولت را محاسبه تعیین می کند. تعداد بولت ها بسته به نوع کار از دو عدد به بالا تغییر می کند، حداقل قطر این میله های مهاری میلگرد نمره 20 است ؛ در حالی که صفحه تنها فشار را تحمل می کنر ، بولت نقش عمده ای ندارد و تنها پایه را در محل خود ثابت نگه می دارد . نکته مهم هنگام نصب ستون بر روی صفحه تقسیم فشار این است که حتما انتهای ستون سنگ خورده و صاف باشد تا تمام نقاط مقطع ستون بر روی صفحه بیس پلیت بنشیند و عمل انتقال نیرو بخوبی انجام پذیرد . از آنجا که علاوه بر فشار ، لنگر نیز بر
ادامه مطلب [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 14:56 ] [ رضاخطر ] وقایع شب عاشورا یك شب مهلت براى راز و نیاز پس عباس علیهالسلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید كرد؟! عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مىكردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى! قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید. ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.(1) و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیهالسلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مىدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت.(2) خطبه امام علیهالسلام شب عاشورا امام علیهالسلام یاران خود را نزدیك غروب به نزد خود فراخواند. على بن الحسین علیهالسلام مىفرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى كه بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مىفرمود: "اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لك من الشاكرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهلبیت ابر ولا اوصل من اهلبیتى فجزاكم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لكم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیكم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیكم فاتخذوه و جملا و لیاخذ كل رجل منكم بید رجل من اهلبیتى فجزاكم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادكم و مدائنكم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیرى."(3) خداى را ستایش مىكنم بهترین ستایشها و او را سپاس مىگویم در خوشى و ناخوشى. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم كه ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما كرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا كردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم نمىشناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم كه فردا كار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و بیعت خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنید و هر یك از شما دست یك تن از اهلبیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراكنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست یابند با شما كارى ندارند. پاسخ یاران امام علیهالسلام برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام) به امام عرض كردند: ما براى چه دست از تو برداریم؟ براى این كه پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نكند كه هرگز چنین روزى را ببینیم. ابتدا عباس بن على علیهالسلام این سخن را گفت و بعد دیگران از او پیروى كردند و جملاتى همانند، بر زبان راندند. پس امام علیهالسلام روى به فرزندان عقیل نمود و فرمود: شما را كشته شدن مسلم كافى است، بروید كه من شما را اذن دادم. آنها گفتند: سبحان الله! مردم چه مىگویند؟! مىگویند ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود كه بهترین مردم بودند در دست دشمن رها كردیم و با آنها به طرف دشمن تیرى رها نكردیم و نیزه و شمشیرى علیه دشمن به كار نبردیم!! نه! به خدا سوگند چنین نكنیم، بلكه خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازیم و در كنار تو بجنگیم و هر جا كه روى كنى با تو باشیم، ننگ باد بر زندگى پس از تو. سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت: بهانه ما در پیشگاه خدا براى تنها گذاردن تو چیست؟! به خدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر در دست من است بر آنها حمله كنم، و اگر سلاحى نداشته باشم كه با آن بجنگم سنگ برداشته و به طرف آنها پرتاب مىكنم، به خدا سوگند كه ما تو را رها نكنیم تا خدا بداند كه حرمت پیامبر را در غیبت او درباره تو محفوظ داشتیم، به خدا قسم اگر بدانم كه كشته مىشوم و بعد زنده مىشوم و سپس مرا مىسوزانند و دیگر بار زنده مىگردم و سپس در زیر پاى ستوران بدنم در هم كوبیده مىشود و تا هفتاد بار این كار را در حق من روا بدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم، و چرا چنین نكنم كه كشته شدن یك بار است و پس از آن كرامتى است كه پایانى ندارد. پس از او زهیربن قین برخاست و گفت: به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم، باز زنده گردم، و سپس كشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهلبیت تو را از كشته شدن در امان دارد! و بعد از زهیر گروه دیگرى از اصحاب سخنانى حماسى بر زبان جارى كردند، و امام علیهالسلام در حق آنها دعاى خیر فرمود و به خیمه خود بازگشت. محمدبن بشیر در شب عاشورا به محمدبن بشیر حضرمى خبر دادند كه فرزندت در سر حد رى اسیر شده است، او در پاسخ گفت: ثواب مصیبت او و خود را از خداى متعال آرزو مىكنم و دوست ندارم كه فرزندم اسیر باشد و من بعد از او زنده بمانم. امام حسین علیهالسلام چون سخن او را شنید، فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، بر و در رهایى فرزندت از اسارت بكوش. محمدبن بشیر گفت: در حالى كه زنده هستم طعمه درندگان گردم اگر چنین كنم و از تو جدا شوم. امام علیهالسلام فرمود: پس این لباسها را به فرزندت كه همراه توست بده تا در نجات برادرش به مصرف برساند. نوشتهاند كه: امام پنج جامه به او داد كه هزار دینار ارزش داشت.(6)
قاسم بن حسن علیهالسلام به امام علیهالسلام عرض كرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟ امام علیهالسلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض كرد: اى عمو! مرگ در كام من از عسل شیرینتر است! و چه زیبا است این شعر در توصیف این نوجوان: گرچه من خود كودكى نو رستهام لیك دست از زندگانى شستهام كرده در روز ولادت مام من باز با شهد شهادت كام من امام علیهالسلام فرمود: عمویت به فداى تو باد! آرى تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از رنجى سخت، و پسرم عبدالله نیز كشته خواهد شد. قاسم گفت: اى عمو! مگر لشكر دشمن به خیمهها هم حمله مىكنند تا عبدالله شیرخوار هم شهید شود؟! امام علیهالسلام فرمود: عمویت به فدایت تو باد! عبدالله كشته خواهد شد هنگامى كه دهانم از شدت عطش خشك شود و به خیمهها آمده آب با شیر طلب كنم و چیزى نیابم، فرزندم عبدالله را طلب مىكنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آوردند قبل از آن كه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشهاى از لشكریان دشمن، گلوى فرزند شیر خوارم را با تیر پاره كند و خون او بر دستانم جارى شود، آنگاه است كه دست به آسمان بلند كنم و از خدا طلب صبر نمایم و به ثواب او دل بندم، در این حال نیزههاى دشمن مرا به سوى خود خواند و آتش از خندق پشت خیمهها زبانه كشد و من بر آنها حمله خواهم كرد و آن لحظه، تلخترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع شود. على بن الحسین علیهالسلام فرمود: قاسم با شنیدن این سخنان زار زار گریست و ما نیز گریستیم و بانگ شیون و زارى از خیمهها بلند شد.
ایستادگى تا مرز شهادت از على بن الحسین علیهالسلام نقل شده است كه فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند كه بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید، اصحاب و یاران آن حضرت بر فداكارى و وفادارى خود تا مرز شهادت در كنار امام پافشارى نمودند. امام در حق آنها دعا كرده فرمودند: سرهاى خود را بلند كنید و جایگاه خود را ببینید! یاران و اصحاب امام نظر كرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده كردند و امام علیهالسلام منزلت رفیع هر كدام را به آنها نشان مىداد.(8) بعد از این معجزه امام علیهالسلام بود كه اصحاب با سینههاى فراخ و صورتهاى بر افروخته به استقبال نیزهها و شمشیرها مىرفتند تا زودتر به جایگاهى كه در بهشت دارند، برسند.(9)
حفر حندق در اطراف خیام امام علیهالسلام فرمان داد تا مقدارى چوب و نى كه در پشت خیمهها بود، در محلى كه اصحاب امام در شب عاشورا مانند خندق در اطراف خیمهها حفر كرده بودند، بریزند، زیرا هر لحظه احتمال شبیخون دشمن از پشت خیمهها مىرفت. امام علیهالسلام دستور داد به محض حمله دشمن، آن چوبها و نىها را آتش زنند تا راه ارتباطى دشمن با خیمهها قطع شود و فقط از یك قسمت كه یاران امام مستقر بودند، نبرد صورت پذیرد، و این تدبیر براى اصحاب امام بسیار سودمند بود. تحكیم مواضع امام علیهالسلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد كه خیمهها را نزدیك یكدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشكر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمهها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونهاى كه خیمهها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند. سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى كردند و آن شب اصلاً نخوابیدند. غسل شهادت امام علیهالسلام حضرت على اكبر را با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده فرستاد تا آب آوردند، آنگاه روى به یاران خود نموده و فرمودند: برخیزید و آب بنوشید كه این آخرین توشه شماست، و وضو گرفته و غسل كنید و لباسهاى خود را بشوئید تا كفن شما باشد. اشعار امام علیهالسلام على بن الحسین علیهالسلام مىگوید: من شب عاشورا در كنارى نشسته بودم و عمهام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستارى مىكرد، ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگرى رفت و جوین(14) غلام ابى ذر غفارى در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح مىكرد، و پدرم این اشعار را مىخواند: "یا دهر اف لك من خلیلكم لك بالاشراق و الاصیل من صاحب و طالب قتیلو الدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیلو كل حى سالك سبیلى." این اشعار را پدرم دو یا سه بار تكرار كرد، من مقصود او را یافتم، پس بغض گلویم را گرفت ولى خوددارى كرده و سكوت كردم و دانستم كه بلا نازل گردیده است. اما عمهام زینب چون اشعار امام را شنید به خاطر رقت قلب و احساس لطیفى كه داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالى كه لباسش به زمین كشیده مىشد، نزد پدرم رفت و گفت: واى از این مصیبت! اى كاش مرا مرگ در كام خود مىگرفت و زندگانى مرا تمام مىكرد! امروز مادرم فاطمه، و پدرم على، و برادرم حسن در كنارم نیستند، اى جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان. پس امام حسین علیهالسلام به سوى خواهر نگریست و فرمود: خواهرم! شكیبایى تو را شیطان نرباید! و چشمان آن حضرت را اشك فرا گرفت و گفت: اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند، مىخوابید. عمهام گفت: آیا تو را به ستم خواهند كشت و این دل مرا بیشتر جریحهدار كرده و مىسوزانند؟! پس به روى خود سیلى زد و گریبان چاك كرد و بیهوش افتاد. امام حسین علیهالسلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه كن و به شكیبایى خود را تسلى ده و بدان كه اهل زمین مىمیرند و اهل آسمان نمىمانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى كه خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبتها عنان اختیار خود را از دست ندهیم. امام علیهالسلام خواهر خود را با اینگونه سخنان تسلى داد و به او گفت: تو را به خدا كه در مصیبت من گریبان خود را چاك مزن، و صورت خود را مخراش، و پس از شهادتم شیون و زارى مكن. على بن الحسین علیهالسلام مىگوید: پس از این كه عمهام آرام گرفت پدرم او را در كنار من نشانید.
پیوستن گروهى به امام علیهالسلام نوشتهاند: سى نفر از اهل كوفه كه در لشكر عمر بن سعد بودند به او گفتند: چرا هنگامى كه فرزند دختر رسول خدا به شما سه مسأله را پیشنهاد مىكند تا جنگى در نگیرد، شما هیچ كدام را نمىپذیرید؟! و پس از این اعتراض، از لشكر ابن سعد جدا شده و به اردوى امام پیوستند.(18)
بریر و ابو حرب سبیعى ضحاك بن عبدالله مشرقى مىگوید: چون شب فرا رسید، امام حسین علیهالسلام و اصحابش تمامى شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع و درگاه الهى بسر بردند. گروهى از سواره نظام ابن سعد كه شبانه نگهبانى مىدادند در اول شب از كنار خیمههاى ما گذشتند در حالى كه امام حسین علیهالسلام این آیه را تلاوت مىفرمود (ولا یحسبن الذین كفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزادادوا اثما و لهم عذاب مهین ما كان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب.) (19)، یكى از آنها گفت: به خداى كعبه قسم كه ما همان پاكان هستیم كه از شما جدا گردیدهایم!! او مىگوید: من او را شناختم به بریر بن خضیر گفتم: این مرد را مىشناسى؟ بریر گفت: نه. گفتم: او ابو حرب سبیعى است كه عبدالله بن شهر نام دارد و مردى شوخ و دلاور است و سعیدبن قیس به علت جنایتى كه انجام داده بود او را به زندان افكند. بریر بن خضیر به او گفت: اى فاسق! گمان مىكنى كه خدا تو را در زمره پاكان قرار داده است؟! او به بریر بن خضیر گفت: تو كیستى؟! گفت: من بریر بن خضیرم. او گفت اى بریر! به خدا سوگند كه بر من بسیار گران است كه به دست من هلاك شوى. بریر گفت: آیا مىتوانى از آن گناهان بزرگى كه مرتكب شدهاى، توبه كنى و به سوى خدا باز گردى؟ به خدا قسم كه پاكیزگان مائیم و شما همه پلیدید. گفت: من هم بر درستى سخن تو گواهى مىدهم! ضحاك بن عبدالله به او گفت: واى بر تو! این معرفت چه سودى به حال تو دارد؟! گفت: فدایت شوم! پس چه كسى ندیم یزید بن عذره باشد كه هم اكنون با من است؟! بریر گفت: تو مردى سفیه و نادانى، پس او بازگشت. نگهبانان ما آن شب عزرة بن قیس احمسى و سواران او بودند. در تدارك لقاء امام علیهالسلام دستور دادند تا خیمهاى را جهت استحمام و غسل اختصاص دهند، عبدالرحمن و بریر بن خضیر بر در آن خیمه به نوبت ایستاده بودند تا داخل شده و خود را نظافت كنند. بریر با عبدالرحمن مزاح و شوخى مىكرد! عبدالرحمن گفت كه: حالا وقت مزاح نیست! بریر گفت: خویشان من مىدانند كه من هرگز نه در جوانى و نه در كهولت، اهل شوخى نبودهام ولى چون به من بشارت سعادت داده شده است سر از پا نمى شناسم و فاصله میان خود و بهشت را جز شهادت نمىبینم.(21) نافع بن هلال و امام علیهالسلام امام در نیمه شب بیرون آمد و خیمهها و تپههاى اطراف را نگاه مىكرد، نافع بن هلال هم از خیمه بیرون آمده و به دنبال حضرت حركت مىكرد، امام از نافع پرسید: چرا به دنبال من مىآیى؟! نافع گفت: یابن رسول الله! دیدم كه شما به طرف لشكر دشمن مىروید، بر جان شما بیمناك شدم.
صف آذربایجان توصیف روی دلبــــر است خاک پاکش تا ابـــــد بر دیده ی ما توتیاست.. فخر اِله بابـــک اگر ایران یولوندا جان و ِریر خون سرخش قسمتی از پرچم ایران ماست گِچدی دونیا دان دونن ، قالدی بوگوندَ جاودان کیم دِئیر بابک اولوب بابک بیزَ راز بقاست
ماد کوچک باز میگردد به ایـــــــــران بزرگ زین بـزرگی روزگار باســــتان آید به یاد .. اتحاد حزب توده ، با دموکــــــــرات چموش جمع چپ چشمان کور و ناتوان آید به یاد.. تـرک تازی در زمـیـن آتـــــــــروپـات و مـادها بازی موش و دم شیـر ژیـــــان آید به یاد.. نام آذربایجان و مــــــــردم آن پارسیست وصلهی ترکی زدن از ناکســان آید به یاد.. از تمام مرزهای کشـــــورم خون میچکد بس که ببریدند درد استخــــوان آید به یاد جان من، جان شما ای مردم ایـــرانزمین آنچه مـیگویم ز تدبیـــــر جهان آید به یاد عشق میــــهن از تمام زندگی بالاتر است گر وطن باشــــد خدای مهربان آید به یاد (محمد تقی حر آبادی) شاید جهان وطن بزرگی باشد اما از زادگاه من کوچکتر است (محمد تقی حر آبادی)
..بریـــــــده از وطن خواهد تو را بخشد به بیگانه بـریــــــده باد دستِ آنکه مـیپوید خطاکــــاری عدوی خیــــــــرهسر این بار ترفـنـــدی دگـر دارد که بخشـــد خاک پاکت را به ارباب دگــــــــر آری زبان را کرده است آویز، سخــــــن از تجزیه راند بگو با او که ای نادان تهی از عقل و هوشیاری جوانمـردان آذربـایـجان آگــــــــــاه و بـیــــدارنـد و نـپـذیـرند نـیـرنـگ خیانت پیـشــــــــه مـکاری.. اگر تُرک گویم نه آن آذری که ایران اگر گوهر او گوهری" [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 14:52 ] [ رضاخطر ]
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز. سهراب [ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 14:46 ] [ رضاخطر ]
عشق یعنی پاک بودن در فساد / آب ماندن در دمای انجماد . . . . . .
در شادی من شریک باش ای ساعت / در فکر لباس شیک باش ای ساعت تعجیل بکن ، دلم برایش تنگ است / کم عاشق تیک و تاک باش ای ساعت . . . . . .
کل اسم های تو موبایلم رو به اسم تو تغییر دادم حالا هرروز بهم زنگ میزنی یکبار هم نه ، چند بار ، تازه تغییر صداهم میدی من که میدونم تو هم دلت تنگ منه . . . . . . همیشه در ریاضیات ضعیف بودم سالهاست دارم حساب میکنم چگونه من بعلاوه ی تو ، شد فقط من . . . . . . تو که با دیگرانت بود میلی / چرا یادت مرا بشکست خیلی ؟ مگر قصدت پریشانی ما بود / که عشق ما نشد مجنون و لیلی . . . ؟ . . . با اینکه ازم دوری اما هر وقت دستمو میزارم رو قلبم ، میبینم سر جاتی ! . . . باران که می بارد همه چیز تازه می شود حتی داغ نبودنِ تو . . . . . . اگر تنهایی ام چشم مرا بست / اگر دل از تنم افتاد و بشکست فدای قلب پاک آن عزیزی / که در هر جا که باشد یاد ما هست . . . . . . قدِ تو به عشق نمیرسید غرورم را زیر پایت گذاشتم تا برسد ، اما باز هم نرسید . . . . . . گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن گـفـت:فــقـط مــن ؟ گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد . . . . . . دگر درد دلم درمان ندارد / مسیر عاشقی پایان ندارد مرا در چشم خود آواره کردی / نگاهت دور برگردان ندارد . . . . . . رشته ی محبت را باید به ضریح دلی بست که خیال کوچ کردن نداشته باشد . . . . . . دلم درد می کند انگار خام بودند خیال هایی که به خوردم داده بودی . . . . . . یارم از بهر فراقت به کجا سر بزنم / شوق دیدار تو دارم ، به کجا پر بزنم . . . ؟ . . . امان از این بوی پاییزی و آسمان ابری ، که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر ، فقط میداند که هرچه هوا سردتر میشود ، دلش آغوش گرم میخواهد . . . . نیمه ی گمشده ام نیستی که با نیمه ی دیگر به جستجویت برخیزم تو تمام گمشده ی منی . . . . . . شاید با هم بودن سخت تکرار شود اما به یاد هم بودن را هر لحظه میتوان تکرار کرد . . . . . . . بی سر و پایم سر وپایم توباش مانده ی راهم ره و هادی تو باش گر برهند عالم و آدم ز من آبر و عزّت و جاهم تو باش . . . . . . در دلم حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد و چه اندوه عجیبی ست که در خلوت دل یاد یک دوست نباشد که تو را غرق تماشا سازد . . . . . . قلبم تهی ز شوق و رنگ / قلبم را جنگ آب و نهنگ قلبم تباه ز تاریکی و ننگ / قلبم مرده درآغوش سنگ . . . . . . پاهایم را که درون آب می زنم، ماهی ها جمع می شوند شاید این ها هم فهمیده اند / عمری “طعمه روزگار”بوده ام . . . . . . بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟ دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟ آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی؟
[ دو شنبه 26 تير 1391
] [ 14:45 ] [ رضاخطر ]
میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، میگذرد روزی این فاصله و دوری، میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ، میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ، و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریختیم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ، تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
این من هستم که وفادار خواهم ماند ، این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند! این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
همیشه جایی بود که با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ، همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد آن لحظه ها همیشگی نبود ، عشق تو در قلبم ماندنی نبود ، بودنت در کنارم تکرار نشدنی بود!
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ، رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای منی….
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
خورشید بتابد یا نتابد، ماه باشد یا نباشد، شب و روز من یکی شده ، فرقی ندارد برایم ، همه چیز برایم رویا شده ، عشق تو برایم آرزو شده ، به رویا و آرزو کاری ندارم ، حقیقت این است که دوستت دارم!
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن وفاداری که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
در اوج آسمان به دنبال تو ، هر جا میروی باز هم یکی هست به دنبال تو تویی که در قلب منی و منی که همیشه فدای توام دیگر به دنبال بهترین ها نیستم ، من شیفته آن خوبی های توام
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست امروز دیگر مثل همیشه نیست ، من هم طاقتی دارم ، صبرم تمام شدنیست
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ، دیروز گذشت و آخرش امروز است!
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ، عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش!
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
بیا با هم یک تصویر زیبای دیگر از عشق بکشیم ، تصویری مثل آن نقاشی دیروز تا به یادگار بماندو این یادگاری مثل یک خاطره بماند ، تا ما نیز مثل خاطره ها باشیم ، نه خاطره ای از گذشته ، خاطره هایی شیرین از هر روز زندگی مان که همیشه تا ابد در قلبمان به یادگار بماند!
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
تو برای من عشق نمیشوی ، تو برایم آنچه که میخواستم نمیشوی از همان اول هم نباید به تو دل میبستم ، میدانستم روزی تمام میشوی
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده ام مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم تو نبودی لایق من ، تو نبودی عاشق من ، میمانم با همان تنهایی و غم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
غنچه عشق وا شد و تو را درون آن دیدم ، شبنمی شدم و بر روی تو باریدم تا در اعماق قلبت بنشینم و با عشق و محبتت زنده بمانم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ، میخواهم این شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد همچنان ادامه داشته باشد….
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
مثل امواج دریا آمدی و ساحل قلبم را در میان خودت گرفتی ، همدیگر را دیوانه کرده بودیم با نوازش های هم ، آن سکوت عاشقانه رابه یاد داری در لحظه بوسیدن هم؟ |